راوی: حجت الاسلام سرحدّی زاده
قاضی محمد نعیم از طرف مادر بزرگش با من قرابت داشت. سفری به دیدن من آمد و برایم این طور گفت: من چشم درد سختی شدم، هر دو چشمم تار شده بود، جایی را نمی دیدم.
در معاینات، پزشکان به نتیجه ی مطلوبی دست نیافته بودند و نمی دانستند که چه باید بکنند. من هم از این وضع و حال خود خسته شده بودم. در عالم فکر و اندیشه بر ذهنم توسّل و شفای بیماران گذشت و این که عیسی مسیح چگونه بیماران را شفا می داد و یا افرادی مدعی هستند که از امام رضا (علیه السلام) شفا می گیرند؟ با همین فکر و خیال خوابم برده بود. ناگهان دیدم کنار تخت بیمارستانی من، جانمازی سبز گسترده است و سیدی بلند بالا بر آن جانماز ایستاده و با دست باز نماز می خواند، چنان که شیعیان نماز می خوانند. نماز آن شخص که تمام شد به من سلام کرد و به نام مرا صدا زد و فرمود: برخیز؛ من به آن سید نورانی گفتم: نمی توانم، جایی را نمی بینم. آن آقا در حالیکه انگشتان دستش را به من نشان می داد، فرمود: این چند تا است؟ گفتم: پنج انگشت. فرمود: پس می بینی. از خواب بیدار شدم در حالیکه همه جا را می دیدم. متوجه شدم که آن سید نورانی امام رضا (علیه السلام) بود.
از بیمارستان تقاضای مرخصی کردم و برای زیارت به حرم آمدم و از عنایت حضرت رضا (علیه السلام) و فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تاکنون چشمانم هیچ مشکلی ندارد. آقای محمد نعیم وصیت کرده بود، بعد از وفاتش آقای توسلی عالِم شیعیان تربت جام بر جنازه اش نماز بخواند و همین طور هم شد و بعد از دیدن آن کرامت و شفا، حالات خاصّی داشت و ارادت فراوانی به خاندان عصمت و طهارت ابراز می داشت و خدایش بیامرزد.
منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی