حرم شلوغ بود. هیأتهای سینهزنی و زنجیرزنی با نوحهخوانی و مرثیهسرایی در صفوف مرتب وارد حرم میشدند. چشمم به بیرقی افتاد که تصویری از شمایلی نورانی، درست شبیه چهرهای که در خواب دیدهبودم، روی آن نقاشی شدهبود. احساس کردم نوری از آن متصاعد میشود. تمام بدنم داغ شد. مردی در برابر نگاهم ایستاد. صورتش به تمامت نور بود. گفت: امروز روز عاشوراست. ما به قولمان پایبند هستیم. قدحی پر از آب را به من تعارف کرد: بنوش.
آب را گرفتم و سرکشیدم. گفت: حالا میتوانی به شهرت برگردی. تو شفا گرفتی.
فضا آکنده از عطر عاشورا بود. من نیز همصدا با جمعیت فریاد زدم: یاحسین...
برگرفته از کتاب بوی بهشت
از مجموعه انتشارات اداره کل روابط عمومی آستان قدس رضوی
منبع: دیوار حرم